مکرر پیغام میدهید و کا غذ مینویسید که من چرا جواب نمیدهم. من این ادعا را دارم که چرا باعث تولد وجود من شده اید تا من اینقدر رنج بکشم و با انواع مختلف فکرهای عجیب خودم را متصل فریب بدهم.
هرچه کرده ام و گفته ام غلط است. تو از مشقت هایی که من در عمر خود میکشم خبر نداری ولی حالا ببین که پیشگاه تو اقرار میکنم.
به هر حال زندگی من باید با زندگی هر حیوان و انسانی متفاوت باشد.به این معنی که بیشتر رنجور باشم. اگر جرات و قوت پهلوانی نژاد من نبود گمان نمیبردم که تا کنون باقی میماندم و فقط دربهای این همه مشقت ها موهای سرم را سفید میکردم.
...
خوبی مرغی بود پرشکسته. یک شب طوفانی او را گرفتم به خانه آوردم. چندی که گذشت پر زد و روی بام خانهء من پرید. باید حالا او را از دور تماشا کنم. اگر به او نزدیک شدی پیغام مرا زیر گوش او بگو!
آنچه نتیجه میگیریم این است که حق گویی یک نوع مرض است مثل خوب بودن. چون جمعیت بشری نمیتواند این مرض را مراجعه کند این است که این مریض مردود واقع شده است. حال اگر من بخواهم خوب باشم لازم است چشم هایم را ببندم هر چه بگویند اطاعت کنم. دیگر ابدا کاغذ ننویسم خیال کنند مرده ام میراث مرا ببرند.
من اگر عقل معاش ندارم در عوض عقل علمی کاملا در من موجود است. به تمام اسرار اخلاق بشری از هر صنف که باشد آشنا هستم. امروز من مربی قوم و واضع قوانین تازه ام. محتاج به این نیستم که مرا نصیحت کنند.
نیما-1300